ُبیت القصص

تولدی تنها

به نام حضرت یار

 

ستایشسزاوار نیست خدای را که نیاز مند باشد به نیاز های بشر .خدایی شایسته ی آن نیست که بخورد و بخوابد و حتّی از یک امر اتّفاقی

در عالم امکان غافل شود .خدایی که مانند مخلوق دست و پا و سردارد و محدود است مقبول نیست چو بالا خره روزی می شود که مخلوق

بر او سیتره یابد.

خدایی مقبول است که در ذهن آدمی نگنجد خدایی که از صفات ظاهری و بعضی صفات روحی مخلوقات منزّه باشد و اصلا نشودد توصیفش

کرد. آن وقت است که در مقابلش سر به سجده می گذارم و می گویم :سبحان الله.

 

رها

من اعتقاد دارم باید با بد شانسی جنگید ونبایدآن را در زندگی به عنوان شریک اجباری پذیرفت و این را از یک کبوتر آموختم:

سال ها پیش در زیر زمین خانه ی پیر مردی حدود 400 کبوتر کاکلی و زیبا از یک جفت جد مشترک سکنا گزیده بودند و لانه

سازی می کردند .

امروز یک کبوتر نر به نام سمردیس سر از پا نمی شناسد هی از روی این دیوار به آن یکی دیوار می پرد.مادرش می گوید :پسرم وقتی

تو و مونا هم می خواستید سر از تخم در آوریدپدرتان همین حال بود . ناگهان جفت سمردیس ،مونا،صدا زد یکی از تخم ها سر باز کرد !